مرگ عمرولیث

مرداد 13, 1400
105 بازدید

عمرولیث برادر و جانشین یعقوب لیث صفاری بود و مثل خود او بی‌باک و سرسخت و جاه‌طلب. حتی برای برخی صفات مردانه‌اش از سوی دوست و دشمن تحسین می‌شد. به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «یک سال و چند ماه در بغداد، در یکی از سیاهچال‌های خلیفه عباسی زندانی بود. زمانی بر بخش وسیعی از جهان اسلام […]

عمرولیث برادر و جانشین یعقوب لیث صفاری بود و مثل خود او بی‌باک و سرسخت و جاه‌طلب. حتی برای برخی صفات مردانه‌اش از سوی دوست و دشمن تحسین می‌شد.

به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «یک سال و چند ماه در بغداد، در یکی از سیاهچال‌های خلیفه عباسی زندانی بود. زمانی بر بخش وسیعی از جهان اسلام امارت داشت و از آن سوی سیستان گرفته تا این سوی خوزستان و بعدها از ری خراج می‌گرفت اما در جنگ با سامانیان شکست خورد و به اسارت افتاد؛ جنگی که بسیاری از نزدیکان و مشاورانش او را از ورود به آن منع می‌کردند و نتیجه نهایی‌اش را – بهتر از او – می‌دیدند.

عمرولیث برادر و جانشین یعقوب لیث صفاری بود و مثل خود او بی‌باک و سرسخت و جاه‌طلب. حتی برای برخی صفات مردانه‌اش از سوی دوست و دشمن تحسین می‌شد و زرین‌کوب درباره‌اش می‌نویسد: «نظم و انضباطی هم که در سپاه خویش به وجود آورده بود؛ طوری بود که لشگریان را به او علاقه‌مند می‌کرد و می‌گویند خودش نیز مثل تمام آحاد سپاه در مراسم عرض – آن چه امروز سان و بازرسی می‌گویند – شرکت می‌کرد و مثل همه افراد از دست عارض مستمری دریافت می‌کرد و چنان‌ که نزد سپاهیان رسم بود هنگام دریافت این مستمری از توفیقی که در اجرای خدمت یافته بود اظهار سپاس می‌نمود.»

اما از حیث هیبت و احترام به پای یعقوب نمی‌رسید و در چشم سرداران سپاه و مردم عادی هم‌اعتبار برادرش دیده نمی‌شد. بعد از مرگ یعقوب جانشین او شد و به خلیفه عباسی – المعتمد – اعلام وفاداری کرد. بیشتر از دو دهه در شرق جهان اسلام قدرت‌نمایی کرد و چند رقیب بزرگ و شمار زیادی مدعی کوچک را از سر راه برداشت. گاهی در مسیر سیاست‌های دربار بغداد قدم برمی‌داشت و با دشمنان آنان می‌جنگید و سرکوب‌شان می‌کرد و گاهی دستورات صریح خلیفه را نادیده می‌گرفت و اهداف و نقشه‌های شخصی خودش را دنبال می‌کرد. می‌دانیم که هیچ‌وقت اعتماد عباسیان را کسب نکرد و خودش هم هرگز به آنان اعتماد نداشت (حتی آن زمان که سر یکی از بزرگ‌ترین شورشیان آن روزگار، رافع بن هرثمه را به خلیفه پیشکش کرد باز بی‌اعتمادی میان دو طرف همچنان باقی ماند).

عباسیان و صفاریان یکدیگر را تحمل می‌کردند و چون زور هیچکدام از دو طرف واقعا به آن یکی نمی‌رسید؛ نه خلیفه، امیری وفادار به خودش برای هماوردی با عمرو می‌شناخت، نه عمرو وجاهت و شرایط جنگ‌آزمایی با خلیفه را در خودش می‌دید، پس امارت عمرو، ولو بر خلاف میل و سیاست دربار بغداد در شرق جهان اسلام پایدار ماند تا این که او برای گسترش مرزهای امارتش به جنگ امیر اسماعیل سامانی رفت و به ماوراءالنهر لشکر کشید. آنجا شکست خورد. شکست بدی هم خورد و هنگام عقب‌نشینی به اسارت افتاد. او را دست‌بسته به بغداد فرستادند و سال ۲۸۰ خورشیدی در چنین روزی به اشاره خلیفه المعتضد – که خودش هم رو به مرگ بود – کشته شد.

در تاریخ ما به ویژه در کتاب تاریخ سیستان حکایت‌های جالبی از جوانمردی عمرو دیده می‌شود. مثلا هرگز نسبت به فقرا و فرودستان سخت‌گیری نمی‌کرد و از آنان مالیات و خراج نمی‌گرفت که می‌گفت: «پیه اندر شکم گنجشک نباشد، اندر شکم گاو گرد آید.» بعد از شکست او ستاره اقبال خاندان صفاری هم افول کرد و دوره نقش‌آفرینی آنان در تحولات بزرگ زمانه به پایان رسید، هر چند امارت‌شان – که به امارتی محلی تبدیل شده بود – تا مدتی بعد در سیستان ادامه یافت.»